می گفت ...

. . .

می گفت: نیازی نیست چیزی رو از زندگیت کنار بزاری بجاش عشقتو بزرگ کن وقتی عشقت بزرگ بشه خود به خود بقیه حذف میشن اما باید برای شروع کار یه سری از دلبستگیهاتو قطع کنی و دلتو برای اون خالی کنی

می گفت: از عشقت هیچوقت چیز کمی رو نخواه

می گفت: اگه این کار خوبو میکنی ویا این کار بدو نمیکنی بهش بگو که فقط اینو برای تو انجام دادم

می گفت: بدی تو اینه که همه چیزو نگه میداری

می گفت: اگه این کیفو داری میخری باید کیف قبلیت رو بندازی بره ...

گفتم: من همیشه فکر می کردم همسر آیندم الان کجاست و داره چیکار میکنه

گفتش: تو که به این فکر کردی اما تا حالا فکر کردی آقات الان کجاست و داره چیکار میکنه

بهش گفتم: میخوام برم کربلا گفتم بیا با هم بریم من که دارم به عشق آقام میرم کربلا تا شاید اونجا ببینمش، تو هم به عشق بابات میری نجف دیگه پس دیگه چی میخوای

گفت: دل من با این چیزا راضی نمیشه من فقط میخوام زیر عباش بشینمو آروم بگیرم

گفتم: کاش دیگه اداره نرم ، کاش کار نمیکردم ، کاش ...

می گفت: سر به کارو دل به یار

گفتم دیگه هیچی نمیتونه دلمو آروم کنه

می گفت: صبور باش و سربه زیر و ساکت و سخت !!!

...

می گفت ...

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نیودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

...

می گفت ...

...

...

اللهم عجل لولیک الفرج